دلشکسته

    تـوي قـانون  جـدايي ، بـي تـو خـنده قـدغن شد

                    رفــتي و هـق هـق گـريه، از تو تـنها سهم من شد

                       رفــتي و بي تـو بـريـدم ، از هــمه  عـالـم و آدم

                     بـاقـيه عـمرم و بي تـو، م ـن بـه بـاد و گـريـه دادم

                     رفتي و گرفتش از من ، رفـتـنت هرچي كه داشتم

                 كاشكي بودي وقت گريه، سر رو شونه هات مي ذاشتم

                      حـالا نـيستي كـه بـبـيني،  بي  تـو سـرد روزگـارم

                          مـثل مـحكوم بـه گـريه ، حـق خـنـديدن نـدارم

 

عید میاد و عید میره چی واسه ما میمونه جز....؟

اگر چه یادمان می رود که عشق تنها دلیل زندگی است اما خدا را شکر که نوروز

هر سال این فکر را به یادمان می آورد.پس نوروزت مبارک که سالت را سرشار از

عشق کند

.....................................................................................

.....................................................................................

سال نو همه شما مبارک

....................................................................................

سال نومی شود.زمین نفسی دوباره می کشد.برگ ها به رنگ در می آیند و گل ها لبخند می زند

و پرنده های خسته بر می گردند و دراین رویش سبز دوباره…من…تو…ما…

کجا ایستاده اییم.سهم ما چیست؟..نقش ما چیست؟…پیوند ما در دوباره شدن با کیست؟…

زمین سلامت می کنیم و ابرها درودتان باد و

چون همیشه امیدوار وسال نومبارک

.................................................................................

 

 

عشق یعنی زندگی را باختن

خده تلخ من از گریه غم انگیز تر است

 

 

شبی سرد است ومن بیدارم و کوره راه سرد ونمناک تنهاییم را با گامهای لرزان و قلبی مملواز اندوه طی کنم سراسیمه به هر طرف روی می کنم تا شاید نوری بیابم در اوج یأس ونا امیدی و از لا به لای شکافهای آن کوره راه تاریک ناگهان نقطه روشنی را دیدم و آن نقطه روشن این صفحه سفید کاغذ بود .

و حقیقتأ با نوشتن این کلمات احساس کردم که شنونده ای برای حرفهای تنهاییم دارم وکسی هست که با گرمی ؛سردی ؛ یأس وتنهایی را از قلبم بزداید . تنها خود را در این دیوار زمان مبحوس کرده ام و دیگر نمی دانم که به کدامین واژه حمله برم تا دردم را بفهمد و تنهاییم را درک کند دیگر از این زندگی دروغین خسته شده ام و همواره دنبال گمشده ای می گردم تا او را ببینم و مرحمی برای قلب زخم خورده خودم پیدا کنم و از او بخواهم که جلوه زندگی را چگونه با واژه نور در میان غربت و تنهاییم معنا بخشم .

هنگام نوشتن این کلمات احساس می کنم که سرتا سر وجودم زندان تاریک و دور افتاده ای است که از یاد همگان رفته است. روحم سرگردان و عاصی است ای کاش می شد به سان پرنده ای در کوچه های غبار آلود زمان آنقدر به پرواز در آیم تا به ابدیت برسم آه از خود بیزار گشته ام

چقدر غمگینم خدا .....در کویر خشک تنهایی چرا اسیر گشته ام .!!...

صدایم در گلو خفه شده وبیرون نمی آید و می خواهم به شما بگویم رازهای نهفته ای در دلم سنگینی می کند و قلبم را می فشارد چگونه باز گو کنم ؟ در حالی که تنها امید است که خشکیهای قلبم را نمناک می کند آیا شما هم از من بیزارید یا بر زبان نمی آورید شاید شما هم صدای شکستن قلب مرا بشنوید و شاید هم اینک خورده های قلب من پای شما را زخمی کرده است .

عزیزان در کتاب زندگی دیگر بهانه ای برای سرودن شعر نیست و کلامی برای ابزار درد نمانده است آه این انسان چه سرگردان و غریب چه بی اندیشه قدم در جویبار لحظه ها نهاده و در یغا آنهایی که موج احسا سشان در گلو خفه شده و در درون خفه و فریادشان را تنها در زیر پل تنهایی خویش میشنوند و هیچ کس آینه ای را برای انعکا س حرفهای گفتنی خود نمی یابد آه ای مردم من نیز چنینم .

و چه غم انگیز است فریاد دیر آشنای تنهایی که در گوش نسلی شرر بار می پیچد . اما بر خلاف آنچه می گویند زندگی تکثیر ثروتی است که نامش محبت است و زندگی درک زیباییهای جهان است زندگی من در میان تاراج شادیهایم همچون تبعید شدگان به جزیره ای که دور از معراجهای اهورایی زمین رانده شده اند و باید دریچه ای رو به پرواز بیابند و این کمترین کاریست که از عهده یک مرغ مهاجر بر  می آید . من می گویم زندگی تجربه درد است زندگی فریاد مرگی در چنگال دردهاست و زندگی زندون تلخ کینه هاست و.........

چه بسا این ساکت نشستن وسر به گریبان بردن و زانوی غم را در بغل گرفتن هیچ مرا سودی نیست جز لحظاتی از غم بعید التی ها مویه کردن و غریبانه گریستن چرا که در انتهای حنجره ام نزدیکتر به خودم بغصی ساکن نشسته است که همراه هر کدام از میان لبهای خشکیده ام آثاری از زردی و تباهی روح سرگردانم را به نمایش می گذارد . و به دنبال این روح سرگردان آواره تاریخم و در پشت بهتهای خاکستری وجودم دیده بر غبار جاده ها دوخته ام و چشمهای خود را گشوده ام تا مرا در یابند .

          دلم چون غنچه خونین است و لب پرخنده همچون گل

                                       که خود رانزد بی دردان به شادی متهم دارم

       تا آنجا که به یاد دارم در این دوران هراج بی دریغ وجدانها زندگی من همچون همه آنها که هنوز حماسه بیداری وجدانهایشان تا سر حد فریبندگی یک غزل عشق به ابتذال کشانیده نشده است ترجمان بلا فضل حکومت بی عاطفگی و بی احساسی بر حکومتهای جبری روزگار بوده است . اما بر حسب احتیاجم به ادامه زندگی در حسرت لطف یک بهار همه ناهمواریها بر زندگی ناهموار خود به وسعت چند خزانی که از عمرم گذشته هموار کرده ام . و این گناه من نیست که در چنین قرنی سر سام آفرین به دنیا آمده ام

 

شعر ارسالی از طرف بهار

ای شما
ای تمام عاشقان هر کجا
نام یک نفر غریبه را در شمار نام هایتان اضافه می کنید
یک نفر که تاکنون
رد پای خویش را
لحن مبهم صدای خویش را
شاعر سروده های خویش را نمیشناخت
گرچه بار ها و بارها نام این 1000 نام را از زبان این و آن شنیده بود
یک نفر که تا همین 2 روز پیش
منکر نیاز گنگ سنگ بود
گریه ی گیاه را نمی سرود
آه را نمی سرود
شعر شانه های بی پناه را
حرمت نگاه بی گناه را
وسکوت یک سلام در میان راه را نمی سرود
نیمه های شب نبض ماه را نمی گرفت
روزهای چهارشنبه ساعت 4 بارها شماره های اشتباه نمی گرفت...
ای شما ای تمام نام های هر کجا
زیر سایبان دست های خویش
جای کوچکی به این غریب بی پناه می دهید؟
این دل نجیب را
این لجوج دیر باور عجیب را
در میان جمع عاشقان خویش راه می دهید؟

!!!!
بهار

این شعر توسط خانومی به اسم بهار برای ما ارسال شد

خیلی سخته بی تو بودن

خيلي سخته که بغض داشته باشي ، اما نخواي کسي بفهمه...

خيلي سخته که عزيزترين کست ازت بخواد فراموشش کني...

خيلي سخته که سالگرد آشنايي با عشقت رو بدون حضور خودش جشن بگيري...

 خيلي سخته که روز تولدت، همه بهت تبريک بگن، جز اوني که فکر مي کني به خاطرش زنده اي...

خيلي سخته که غرورت رو به خاطر يه نفر بشکني، بعد بفهمي دوست نداره...

 خيلي سخته که همه چيزت رو به خاطر يه نفر از دست بدي، اما اون بگه : ديگه نمي خوامت!

 

دیگر ملالی نیست جز نداشتنت ‌٬نخواستنت٬راندنت٬باختنت٬رفتنت٬نماندنت٬

با او و هزاران اوی دیگر بودنت٬بدون مکث پاسخ منفی دادنت.و عشقی نیست٬

جز عشق به چشمان ناز تا ابد روشنت. این را برایت نوشته بودم. باز هم مینویسم:

"هر ستاره شبی است که از تو دورم٬آسمان چه پر ستاره است"

خداحافظ

 

 

خداحافظ گل لادن .تموم عاشقا باختن

ببين هم گريه هام از عشق .چه زندوني برام ساختن

خداحافظ گل پونه .گل تنهاي بي خونه

لالايي ها ديگه خوابي به چشمونم نمي شونه

يکي با چشماي نازش دل کوچيکمو لرزوند

يکي با دست ناپاکش گلاي باغچمو سوزوند

تو اين شب هاي تو در تو . خداحافظ گل شب بو

هنوز آوار تنهايي داره مي باره از هر سو

خداحافظ گل مريم .گل مظلوم پر دردم

نشد با اين تن زخمي به آغوش تو برگردم

نشد تا بغض چشماتو به خواب قصه بسپارم

از اين فصل سکوت و شب غم بارونو بردارم

نمي دوني چه دلتنگم از اين خواب زمستوني

تو که بيدار بيداري بگو از شب چي مي دوني

تو اين روياي سر دم گم .خداحافظ گل گندم

تو هم بازيچه اي بودي . تو دست سرد اين مردم

خداحافظ گل پونه . که باروني نمي توني

...طلسم بغضو برداره .از اين پاييز ديوونه خداحافظ .....!


خداحافظ همين حالا، همين حالا که من تنهام

خداحافظ به شرطي که بفهمي تر شده چشمام

خداحافظ کمي غمگين، به ياد اون همه ترديد

به ياد آسموني که منو از چشم تو ميديد

اگه گفتم خداحافظ نه اينکه رفتنت ساده اس

نه اينکه ميشه باور کرد دوباره آخر جاده اس

خداحافظ واسه اينکه نبندي دل به رؤيا ها

بدوني بي تو و با تو، همينه رسم اين دنيا

خداحافظ خداحافظ

همين حالا

خداحافظ


هک شدم

سلام... نمیدونم چی شد. امشب که اومدم

تو وبلاگ دیدم همه چی داغون شده .نمیدونم

چه کسی  وبلاگمو هک کرد ... شانسه دیگه..

الان دوباره دارم همه چیزو درست میکنم تا  مثل قبل

بشه وبلاگم. . .

برو . وقت رفتنه

برو! وقت رفتنه !
 
نازنینم
 
سرانجام سهم تو رفتن شد و سهم من ماندن !
 
سهم من از عشق
 
چیزی بیشتر از رویایی دل انگیز و شیرین نبود
 
ولی حالا به همین رویای شیرین قانعم !
 
برو و نگذار نگاه سرد و بی مهرت حلاوت این رویا را
 
به تلخی بدل کند . . .
 
به همین رویای شیرین قانعم !
 
به رویایی که که با گذراندن آن از ذهن و قلب
 
عطری دل انگیز تمام وجودم را پر می کند !
 
آرامشی عجیب در درونم موج میزند !
 
عزیز دل
 
یاد تو را به آن روز که اولین بار دیدمت خلاصه می کنم
 
و روزهای تنهایی و بی مهری را خط میزنم
 
تا همچنان در ذهنم نجیب و مغرور جلوه کنی
 
همان طوری که همیشه بودی و هستی و خواهی بود
 
نمی خواهم برایت از تنهایی هایم بگویم . . .
 
از چشمان همیشه منتظرم . . .
 
از بی قراری هایم . . .
 
از گریه های شبانه ام درکنج عزلت و غم . . .
 
نمی خواهم بگویم که اینها بهای عشق است
 
دریغا که عشق من در باورت نگنجید
 
و شکوفه های محبت در قلبت جوانه نزد

مرگم

 

نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد

نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت

ولی آنقدر مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد

گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش و او یکریز و پی در

پی دم گرم خودش را در گلویم سخت بفشارد

و خواب خفته گان خفته را آشفته سازد

بدین سان بشکند دائم سکوت مرگبارم را

شعر ...دکتر علی شریعتی

خدایا !

به من زیستنی عطا کن که در لحظه مرگ

بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن گذشته است حسرت نخورم

و مردنی عطا کن که بر بیهودگی اش سوگوار نباشم

بگذار تا آن را من خود انتخاب کنم

اما آنچنان که تو دوست داری

چگونه زیستن را تو به من بیاموز

چگونه مردن را من خود خواهم آموخت

 

نیاز

وقتی که دیگر نبود ،

من به بودنش نیازمند شدم.

وقتی که دیگر رفت ،

من در انتظار آمدنش نشستم.

وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد ،

من او را دوست داشتم.

وقتی که او تمام کرد ،

من شروع کردم .

وقتی او تمام شد ،

من آغاز شدم .

و چه سخت است تنها متولد شدن ،

مثل تنها زندگی کردن

مثل تنها مردن …

دکتر علی شریعتی...  فلسفه نیایش

خداي "عقيده" مرا از دست "عقده ام" مصون بدار.

خداي به من قدرت تحمل عقيده "مخالف" ارزانى كن.

خداي رشد علمى و عقلى مرا از فضيلت "تعصب" و "احساس" و "اشراق" محروم نسازد.

خداي مرا همواره آگاه و هوشيار دار، تا پيش از شناختن "درست " و "كامل" كسى، يا فكرى مثبت يا منفى قضاوت نكنم.

خداي جهل آميخته با خودخواهى و حسد، مرا، رايگان، ابزار قتاله دشمن براى حمله به دوست، نسازد.

برای خواندن کامل مطلب به ادامه مطلب رجوع کنید

ادامه نوشته

مسافر شهر چشات

سلام..

از اینکه اومدین ممنون... خوش اومدین.. نوای موزیک که شما رو ناراحت نمیکنه..

اینجا غمکده دیگه...هر کی بیاد اینجا... با این حسی که شعرایه

غمگین به آدم دست میده یکم دلش میگیره.. عادت میکنین..

همیشه وقتی دلم میگیره یا بغضی تو گلوم گیر میکنه میام اینجا..

یه جورایی خونه دومم شده..هر چی غصه تو

دلمه میام اینجا خالیش میکنم....الانم فیلم سنگسار

رو دیدم.دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم...گریم گرفت...تنها

فیلمیه که تا این حد من با دیدنش ناراحت شدم....به شما توصیه

این فیلمو نمیکنم ...آخه خیلی تو روحیه آدم تاثیر میزاره...دیگه حرفی ندارم

جز سلامتی تمام جوونایه ایرانی....به قول امروزیا؟ تا بعد  بای بای

<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<

نگاهی کرد و من را در به در کرد......یقین کرد عاشقم بعدش سفر کرد

شکستی خورد و آمد تا بماند.....ولی من رفته بودم . او ضرر کرد

 

 

سکوت عشق

نیمه شب آواره و بي حس و حال              در سرم سوداي جامي بي زوال

پرسه اي آغاز كردم در خيال                    دل به ياد آورد ايام وصال

از جدايي يك دوسالي مي گذشت            يك دوسال از عمر رفت و برنگشت

دل به ياد آورد اول بار را                          خاطرات اولين ديدار را

آن نظر بازي و آن اسرار را                        آن دو چشم مست آهو وار را

همچو رازي مبهم و سر بسته بود              چون من از تكرار، او هم خسته بود

آمد و هم آشيان شد با من او                  هم نشين و همزبان شد با من او

خسته جان بودم كه جان شد با من او       ناتون بود و توان شد با من او

دامنش شد خوابگاه خستگي                  اينچنين آغاز شد دلبستگي

اشعار.......حمید مصدق......

قصيده آبي خاكستري سياه

در شبان غم تنهايي خويش

عابد چشم سخنگوي توام

من در اين تاريكي

من در اين تيره شب جانفرسا

زائر ظلمت گيسوي توام

گيسوان تو پريشانتر از انديشه ي من

گيسوان تو شب بي پايان

جنگل عطرآلود

شكن گيسوي تو

موج درياي خيال

كاش با زورق انديشه شبي

ادامه شعر..... در  ادامه مطلب  

 

 

 

 

 

ادامه نوشته

خواهش من از خدا

*من از خدا خواستم که پلیدی های مرا بزداید*
 

خدا گفت : نه
آنها برای این در تو نیستند که من آنها را بزدایم .بلکه آنها برای این در
تو هستند که تو در برابرشان پایداری کنی.


*من از خدا خواستم که بدنم را کامل سازد*
 

خدا گفت : نه روح تو کامل است . بدن تو موقتی است. 
 

*من از خدا خواستم به من شکیبائی دهد*
 

خدا گفت : نه
شکیبائی بر اثر سختی ها به دست می آید. شکیبائی دادنی نیست بلکه به دست
آوردنی است.


*من از خدا خواستم تا به من خوشبختی دهد*
 

خدا گفت : نه من به تو برکت می دهم
خوشبختی به خودت بستگی دارد


*من از خدا خواستم تا از درد ها
 آزادم سازد*
 

خدا گفت : نه
 درد و رنج تو را از این جهان دور کرده و به من نزدیک تر می سازد.


*من از خدا خواستم تا روحم را رشد دهد*
 

خدا گفت : نه تو خودت باید رشد کنی ولی من تو را می پیرایم تا میوه دهی.


*من از خدا خواستم به من چیزهائی دهد تا از زندگی خوشم بیاید*
 

خدا گفت : نه
  من به تو زندگی می بخشم تا تو از همۀ آن چیزها لذت ببری



*من از خدا خواستم تا به من کمک کند تا دیگران همان طور که او دوست دارد ، دوست
داشته باشم*
 

   خدا گفت : ... سرانجام مطلب را گرفتی
   امروز روز تو خواهد بود
آن را هدر نده.

*داوری نکن تا داوری نشوی . آنچه را رخ می دهد درک کن و برکت خواهی یافت*

 

((و من مضطرب و دل نگران به تو گفتم که پر از تشویشم

چه شود آخر کار

و تو گفتی آرام که خدا هست کریم پاسخی نرم و لطیف

که به من داد یک آرامش شیرین و عجیب))

اشعار فرخ تمیمی

مار

و دستهاي نور خداوند

وقتي که از کرانه ي رستاخيز

هول کبود گونه ي پل را

از خلقت من و تو باز مي گيرد

دستان بي شکيب و منتظر آدم

ادامه نوشته

مریم حیدرزاده

ماجراي يک عشق

به روي گونه تابيدي و رفتي

مرا با عشق سنجيدي و رفتي

تمام هستي ام نيلوفري بود

تو هستي مرا چيدي و رفتي

کنار اتظارت تا سحر گاه

شبي همپاي پيچک ها نشستم

تو از راه آمدي با ناز و آن وقت تمناي مرا ديدي و رفتي

شبي از عشق تو با پونه گفتم

دل او هم براي قصه ام سوخت

غم انگيزست توشيداييم را

به چشم خويش فهميدي و رفتي

چه بايد کرد اين هم سرنوشتي ست

ولي دل رابه چشمت هديه کردم

سر راهت که مي رفتي تو آن را به يک پروانه بخشيدي و رفتي

صدايت کردم از ژرفاي يک ياس

به لحن آب نمناک باران

نمي دانم شنيدي برنگشتي

و يا اين بار نشنيدي و رفتي

نسيم از جاده هاي دور آمد

نگاهش کردم و چيزي به من نگفت

توو هم در انتظار يک بهانه

از اين رفتار رنجيدي و رفتي

عجب درياي غمناکي ست اين عشق

ادامه نوشته

شعر ارسالی دوستان

چه تلخ است لذت را "تنها" بردن

و چه زشت است زيبايي ها را تنها ديدن

و چه بدبختي آزاردهنده اي ست "تنها" خوشبخت بودن

در بهشت تنها بودن سخت تر از کوير است

در بهار هر نسيمي که خود را بر چهره ات مي زند

ياد "تنهايي" را در سرت زنده ميكند

"تنها" خوشبخت بودن خوشبختي اي رنج آور و نيمه تمام است

"تنها" بودن ، بودني به نيمه است

و من براي نخستين بار در هستي ام رنج "تنهايي" را احساس کردم

.....................................

شعری که میخوانید توسط خانوم سودابه برایه ما در بخش نظرات ارسال شده

.......................................

چیزی جز عشق نیست

خورشيد

فرهنگ ناز من

پنداشتي

خورشيد

اين چشمه ي شکفتن و رستن

اين آيت شکوه اهورا

در پنجه هاي بسيته ي من خانه کرده است

در ديد کودکانه ي معصومت

بابا بزرگترين مرد عالم است

و دستهاش

رستنگه شکوفه ي خورشيد

افسوس

من با تو کي توانم گويم ز ماجرا

گويم که درد چيست

نامرد کيست

ترسم که اين تصور زيباي کودکيت

خورشيد دست من

از سر برون کني

ادامه نوشته

اشعار فریدون مشیری

 

آسمان کبود

بهارم دخترم از خواب برخيز

شکر خندي بزن شوري برانگيز

گل اقبال من اي غنچه ناز

بهار آمد تو هم با او بياميز

بهارم دخترم آغوش وا کن

که از هر گوشه گل آغوش وا کرد

زمستان ملال انگيز بگذشت

 

ادامه نوشته